حوصله ات که سر میرود،با دلم بازی نکن!
من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام. .
و این است آرزوی من:
یه اتاقی باشه گرمه گرم. . روشنه روشن. .
تو باشی منم باشم. .
تو منو بغلم کنی که نترسم. .که سردم نشه..که نلرزم. .
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم. .
بهت می گم چشماتو می بندی؟
بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟
یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن. .
می خوام رگ بزنم..رگ خودمو. .مچ دست چپمو. .یه حرکت سریع. .
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی . . نمیدونی
خون فواره می زنه. . رو سنگای سفید. . نمی بینی که دستم می سوزه
من شلوارک پامه. . دستمو می ذارم رو زانوم. . خون میاد از دستم میریزه
حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی. .
می بینی نا منظم نفس می کشم. . تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.
می بینی دیگه نفس نمی کشم. .
می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن . . از تنهایی مردن. .
مردن خوب بود ارومه اروم. .
خوشگل شدیاااا. .
گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه. .
همه عاشق
همه دل خون
این چه زندگی ای هست؟؟؟!!!!!!!!!
این روزا زندگی همه همینطوره. .
زندگی که نه، اجبار. .
پس نگو این چه زندگی ایه بگو این چه اجباریه؟؟؟؟
سلام سحر وبلاگ صمیمانه ای داری
مرسییییی