ازمیان پلک های نیمه باز
خسته دل نگاه میکنم
جویبارگیسوان من روی سینه اش روان شده
بوی بومی تنش وزتنم وزان شده
دوست دارمش.......مثل دانه ای که نوررا مثل مزرعی که بادرا
مثل زورقی که موج را یاپرنده ای که اوج را دوست دارمش........
ازمیان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه میکنم
کاش باهمین سکوت وباهمین صفا درمیان بازوان من خاک میشدی..
باهمین سکوت وباهمین صفا درمیان بازوان من زیرسایبان گیسوان من
لحظه ای که میمکدتورا سرزمین تشنه ی تن جوان من چون لطیف بارشی
یامه نوازشی کاش خاک میشدی.....کاش خاک میشدی..........
تادگرتنی
درهجوم روزهای دور ازتن تورنگ وبونمیگرفت باتن توخونمیگرفت
تادگرزنی
درنشیب سینه ات نمی غنود سوی خانه ات نمیدوید نغمه ی دل تورانمیشنود
ازمیان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه میکنم
مثل موجها توازکنارمن دورمیشوی...............بازدورمیشوی...............
روی خط سربی افق یک شیارنورمیشوی
باچه میتوان عشق رابه بندجاودان کشید؟؟؟؟؟؟
باکدام بوسه؟باکدام لب؟ درکدام لحظه؟درکدام شب؟
مثل من که نیست میشوم...................
مثل روزها.....مثل فصلها.....مثل اشیانه ها......مثل برف روی بام خانه ها.......
اوهم عاقبت درمیان سایه هاغبارمیشود
مثل عکس کهنه ای تارتارتارمیشود
باکدام بال میتوان اززوال روزهاوسوزهاگریخت؟
باکدام اشک میتوان پرده برنگاه خیره ی زمان کشید؟
باکدام دست میتوان عشق رابه بندجاودان کشید؟
باکدام دست.....................؟
(سوگل)